جدول جو
جدول جو

معنی سه شنبه - جستجوی لغت در جدول جو

سه شنبه
روز چهارم از هفته، ناف هفته
تصویری از سه شنبه
تصویر سه شنبه
فرهنگ فارسی عمید
سه شنبه
(سِ شَمْ بَ / بِ)
روز چهارم از روزهای هفته که آنرا ناف هفته گویند. (ناظم الاطباء). یوم الثلاثا:
بگیر روز سه شنبه نبید را یک جام
بخور که خوب بود عیش روز سه شنبه.
منوچهری.
از دگر روز هفته آن به بود
ناف هفته مگر سه شنبه بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سه شنبه
روز چهارم از ایام هفته: ناف هفته
تصویری از سه شنبه
تصویر سه شنبه
فرهنگ لغت هوشیار
سه شنبه
بهرام شید
تصویری از سه شنبه
تصویر سه شنبه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک شنبه
تصویر یک شنبه
دومین روز هفته، روز بعد از شنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه سنبل
تصویر سه سنبل
سیسنبر، گیاهی شبیه نعناع، با برگ های خوش بو، گل های سفید مایل به سرخی و تخم های ریز شبیه تخم ریحان که در قدیم آن را برای معالجۀ عقرب گزیده به کار می بردند
عبس، سوسنبر، هرفولیون
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
نام محلی است کنار راه قزوین و رشت. میان سرکاجا و رود برده. در 323000 گزی تهران. در فرهنگ جغرافیایی آمده: دهی جزء دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت. در 13هزارگزی جنوب خاوری رشت و 2هزارگزی باختر شوسۀ سنگر به رشت و نزدیک دوشنبه بازار. جلگه و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 1805 تن سکنه. آب آن از نهر گل رود از سفیدرود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سِ شَمْ بَ)
یکی از روزهای هفته. رجوع به سه شنبه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ بَ / بِ)
لب شکری. آنکه یکی از دو لب زیرین یا زبرین او شکافتۀ مادرزاد باشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به سه لب شود
لغت نامه دهخدا
(سِ بُ نِ)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 300 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات، برنج، صیفی، کنجد. شغل اهالی زراعت است. ساکنین از طایفۀ عرب میان آب میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ سُمْ بُ)
سوسنبر و آن سبزی باشد میان پودنه و نعناع زیرا که چون پودنه را دست نشان کنند سوسنبر شود و آنرا سی سنبر نیز گویند. (برهان). اسم فارسی سیسنبر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سِ ضَ بَ / بِ)
آنکه کسی را سه مرتبه بر زمین زنند. (فرهنگ فارسی معین) : چنانکه نراد آسمان را سه ضربه پیشی دادی، ومشعبد افلاک را در مهره بازی چون مهره ببازی داشتی.
نراد آسمان را پیشی دهی سه ضربه
زین روی از تو ماندم منصوبه هزار (ان).
(سندبادنامه ص 304)
لغت نامه دهخدا
(سِ اَ بَ / بِ)
کنایه از تعجیل و شتاب. و کسی که در کارها تعجیل و شتاب کند و سبب آن آن است که چون شخصی خواهد که بتعجیل و زود بجایی رود سه اسب همراه میبرد تا هر کدام که مانده شوددیگری را سوار شود. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). کنایه از حمال زود رونده. (غیاث) :
بگوش جان تو ناگه حدیث آن نرسید
سه اسبه جامۀ تو تاختن بر آن آورد.
کمال الدین اسماعیل (از شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ شَمْ بَ)
ده کوچکی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. در 15هزارگزی جنوب قلعه زراس کنار راه مالرو آب زالو به گدارلندر واقع است. از چاه و قنات آبیاری میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سه نوبه
تصویر سه نوبه
سه پستا 1 سه بارکوس کوفتن در کاخ شاهان، کودکی جوانی و پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه اسبه
تصویر سه اسبه
کنایه از تعجیل و شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه سنبل
تصویر سه سنبل
سوسنبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه شاخه
تصویر سه شاخه
دارای سه شعبه: شمعدان سه شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه ضربه
تصویر سه ضربه
(در اصطلاح کشتی گیران) آن که کسی را سه مرتبه بر زمین زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو شنبه
تصویر دو شنبه
روز سوم از ایام هفته روز پس از یکشنبه و پیش از سه شنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه اسبه
تصویر سه اسبه
((س. اَ بِ))
شتابان، تند
فرهنگ فارسی معین
سه گوش، سه بر، سه گوشه، سه کنج، سه ضلعی، سه پهلو، مثلثی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکه ای سازی مربوط به سرنا که در رزم و بزم نواخته می شده است
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پشتکوه ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
سه پرز
فرهنگ گویش مازندرانی
مال توست
فرهنگ گویش مازندرانی